گویند که اندر وادی خنگولستان
اشخاصی ببودند بس عجیب و بلکم غریب
چونان که شخص زه دیدن اینان انگشت حیرت تا به ارنج اندر دماغش همی چپاند زه دیدنشان
من جمله ی آن عجایب
شخصی بودی پفکی نام و بمانند پفک ترد و سست بودی به شرح ذیل
گویند که خداوندگار بی همتا
به هنگام خلقت انسان ابوالبشر
قدری گِل اضاف بیاوری
پس ملائکه ای تخس و بازیگوش
ان گِل به هم همی زدی و ادمی بساختی کج و کوله
پس برای ساخت دست و پایش گِل کم همی ببودی
پس ان مَلِک چوبی اند بدنش فرو چپانیدی من باب دست و استخوانی بر وی بچپانیدی من باب پا و گِردَکی بر ان بگذاشتی از برای کله
پس بر وی بر زمین بیافکندی و از روح پلیدش بر وی بگوزیدی و آن گِل جان بگرفتی
و اینگونه بود که پفتل خبیث متولد همی گشتی و خدایش لعنت کناد
چو ان ملائکه بخواستی کاردستی اش را خداوندگار ندیدی
وی را به خنگولستان پرت همی کردی و مخفی اش بداشتی
پس پفتل لعین اندر وادی بیامدی و چو از گوز ابلیس جان همی بگرفتی
راه پلیدی انتخاب کردی و عمر ننگین بر خباثت و پلیدی تلف همی نومودی و خدایش نیامرزاد
گویند بسیار سست پیکر ببودی من باب کیفیت نداشتن ساخت
چونان که به بادی دستش جدا بگشتی و به گوزی کله اش کنده همی گشتی
پس اهل وادی نام پفک بر همی گذاشتی و چون مونث ببودی وی را ننه پفکی بگفتند و خدایشان رحمت کناد
اندر احوالاتش همین بس که از خباثت و لِعانت روحش از وی دائما ریق روان بودی و از وی هماره عن تراوش همی کردی
چونان که اهل وادی به زجر و ذلالت همی افکندی
و زبانی بداشتی کزان ریق سوزان فوران کردی بر اهل خنگو و کسی نبودی که از وی اسیب و زیان ندیدی و خدایش مجدد لعنت کناد
گویند اندر عنفوان جوانی در دیار پارس گذر کردی و بر پارسیان کباب گوشت خر عرضه کردی و سود بسیار کوفت بکردی
پس چو به هیچ کار نیامد پارسیان را
با لگد وی را پرت بکردند بر گمبرون
و خداوند والا مرتبت صبر عاجل عنایت کند بندریان را والله اعلم
آن قهر قهروی بند تنبونی
آن سوتی گیر نی قلیونی
آن دخمر بابای ول خندونی
چل چلیِ برازجونی
من جمله نوباوه گان وادی همی بودی و عزیز کرده ی ابوی ش شیخ ستار شیرازی
نقل است که در نت فعال همی ببودی و بر وادی کوئیز لعین و کافه ی ملعون و دگر وادیان اشرار و اراذل و اوباش گذر همی بکردی و سکنی همی گزیدی و خدایش لعنت کناد
گویند که به حیلت و دسیسه اهل وادی را بدان کافرستان ها ببردی و خونشان بخوردی و مالشان بربودی و نت هاشان بفنا همیدادی
چونانکه که فسقلی دانشمند را هم گول به سرش بمالیدی و از نی نی سایت بدان کافرستان هجرت همی دادی به سیاست و خدایش نیامرزاد
گویند که بر شیخ المریض وارد همی گشتی و فی الحال بر وی پس گردنی همی زدی و آنگاه ریشش در مشت بگرفتی و شیخنا رو خِرکِش بکردی و بر پشتش سوار بگشتی و پیتکو پیتکو کنان شیخ را یورتمه ببردی والله اعلم
وی را نقل بباشد که بر شیمائوی گوز دار باشی رفاقتی تنگ بداشتی و جمله ی خلصت های آن عجوزه به ارث ببردی و گاها اندر وادی بساط گوزم به هوا علم بکردی
پس وادی را به باد فنا همی دادی و بر فعل خویش شادمان همی بگشتی و خدایش لعنت کناد
روزی ننه پفکی مفلوک وز پی ادب نومودن آن چل چلی لعین قاشقی بر آتش گداخته کردی و آرام بر چل چلی نزدیک بگشتی
پس تا بخواستی آن قاشق مذاب بر باسنش بگذاشتی ناگاه چل چلی جستی بزدی و مارمولکی اندر تنبان آن پفکی مفلوک بینداختی و هرهر بر وی بخندیدی
گویند که بر تمامی شکلکهای وادی حریص بودی و گاها تمام انها به یکباره بر دیباچه ی وادی مصور بنومودی
تا بدانجا که وادی هنگ بکردی و شیخنا را به زحمت بیانداختی و خدایش مجدد لعنت کناد